خنک آن باد که برخاک خراسان گذرد

شاعر : خواجوي کرماني

خاصه برگلشن آن سرو خرامان گذردخنک آن باد که برخاک خراسان گذرد
هر که بر طرف سراپرده‌ي سلطان گذردواجب آنست که از حال گدا ياد کنند
باد شبگير چو بر صحن گلستان گذردبلبل دلشده را مژده رساند ز بهار
جز نسيمي که برآن زلف پريشان گذردکه رساند ز دل خسته‌ي جمعي پيغام
چه بلا بر سر محنت کش کنعان گذردهيچ در خاطر يوسف گذرد کز غم هجر
گر دگر بر لب سرچشمه‌ي حيوان گذردخضر بر حال سکندر مگرش رحم آيد
نبود عمر که بي صحبت جانان گذردعمر شيرين گذرانيم به تلخي ليکن
هر چه برخسته دلان درشب هجران گذردقصه‌ي آن نتوان گفت مگر روز وصال
ابر گرينده که بر ساحل عمان گذردپيش طوفان سرشکم ز حيا آب شود
بنگر اين عمر گرامي که بدينسان گذردبگذشت آن مه و جان با دل ريشم مي‌گفت
گر همه باديه بر خار مغيلان گذردحاجي از کعبه کجا روي بتابد خواجو